جدول جو
جدول جو

معنی خط تیغ - جستجوی لغت در جدول جو

خط تیغ
(خَطْ طِ)
خطی که تیغ ایجاد کند. زخم:
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طِ اِ)
یکی از جمله خطهایی است که در جام جم بوده ولی امروز در غیر آن نیز می باشد. (آنندراج) :
تاریک بود عمری مانند مشق طفلان
شد از فروغ باده خط ایاغ روشن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ تَ)
دو گام (تثنیۀ خطوه است در حالت نصب و جر) :
خطوتینی بود این ره تا وصال
مانده ام در ره ز سستی چند سال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج) :
بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف
دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
عذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
سر شمشیر، سر کوه. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از روشنایی. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
شب دهم محرم. شب عاشورا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
کنایه از دو طرف تیغ است و آن را صفحۀ تیغ هم گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است، یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متحد. متفق.
- یک تیغ شدن، متحد شدن. متفق شدن: با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن، کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط نیل
تصویر خط نیل
کشک پنام: سمیره ای که برای پیشگیری از چشم زخم بر روی کودکان کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط دید
تصویر خط دید
سمیره دید
فرهنگ لغت هوشیار
یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
متحد در جنگ، یک دست، یکسره
فرهنگ فارسی معین
نای، حنجره، بیخ گلو
فرهنگ گویش مازندرانی